قبل از طمأنینه، تصدیق و تکذیب نکنید!/1
اسلامی حرف نزنید و جاهلی فکر کنید!
این از بهترین راههای قرآن کریم است که فرمود انسان دو سیم خاردار دارد و دو طرف او بسته است.
بخواهد رأی مثبت بدهد، الاّ ولابد باید یقین و یا حداقل طمأنینه داشته باشد و بخواهد رأی منفی بدهد الاّ ولابد باید یقین داشته باشد یا طمأنینه.
هم «لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (1) است، هم «بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ» (2) است.
فرمود بالأخره میخواهی رأی بدهی، چیزی را اثبات کنی، چیزی را نفی کنی، چیزی را تصدیق کنی و چیزی را تکذیب کنی، اینچنین نباشد که در تصدیق و تکذیبت رها باشی!، اسلامی حرف بزنی و جاهلی فکر کنی!
اگر کسی برهان نداشت، سر تکان داد، امضا کرد و قیام و قعود داشت، این اسلامی حرف زد و جاهلی فکر کرد؛ او در قیامت با جاهلیّت محشور میشود، برای اینکه برای تصدیق و تکذیب معیاری نداشت.
این دو آیه، دو سیم خاردار است؛ بخواهی از آن طرف بروی مرز بسته است یا از این طرف فرار کنی مرز بسته است.
بخواهی چیزی را بپذیری، «لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»؛ بخواهی چیزی را نفی کنی، «بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ».
تا صد درصد طمأنینه حاصل نشد تکذیب نکنید!
تا صد درصد طمأنینه حاصل نشد تصدیق نکنید!
پی نوشت ها:
1. سوره اسراء، آیه36
2. سوره یونس، آیه39
مطلب مرتبط قبلی: بدون تحقیق، حرفی را نپذیرید!
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره مبارکه «ص»، آیات 1 الی 8
کلمات کلیدی:
الآن در این هفت میلیارد بشر چند نفر هستند که نامشان باقی مانده؟ همین پنج شش پیامبر می باشند که هفت هشت میلیارد بشر را دارند اداره میکنند؛ ابراهیم هست و موسی هست و عیسی هست و وجود مبارک پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام)، اینها هستند که جهان را میگردانند.
فرمود اینها میمانند وگرنه در مورد آن سلاطین و آن پادشاهان گذشته، فرمود «جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ» (1)؛ فرمود شما کتابهای تاریخ را ورق بزنید و نبش قبر بکنید تا از لای کتاب تاریخ نام این ها را در بیاورید؛ فرمود ما اینها را حدیث قرار دادیم.
روزی در این مملکت ساسانی بودند، سامانی و مانند آنها بودند، طرزی اینها را ما برمیداریم که «کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ» (2)؛ اینها که ریشههای دویست ساله، سیصد ساله کمتر و بیشتر داشتند، تعبیر قرآن این است که ما طرزی اینها را ریشهکن میکنیم که گویا اصلاً دیروز در این سرزمین نبودند (کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ).
میدانید یک چنار کهنسالی که صد سال سابقه دارد وقتی این را کَندند، گودالی پیدا میشود و مدتها این جایش خالی است، اما یک علف یک سانتی که در کنار نهر سبز است، وقتی این علف را شما بکَنید معلوم نیست که دیروز در اینجا علفی بود!
فرمود اینها که ریشه کهن داشتند، دویست سال، سیصد سال، ما طرزی اینها را ریشهکن میکنیم ـ مثل یک علف یک سانتی ـ که گویا دیروز در این سرزمین نبودند.
این همه آثاری که برای پهلوی در خیابان و بیابان بود، هر جا میرفتی تبلیغ پهلوی بود، بعد از انقلاب هیچ خبری از اینها نیست (کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ)، اما نام شهدا، نام انبیا و نام اولیا هست.
بارها به عرضتان رسید هفتاد یا هشتاد میلیون کم نیست، هفتاد هشتاد میلیون نفر را اینها در جنگ جهانی اول و دوم در کمتر از پنجاه سال کُشتند؛ بسیاری از شماها حتی نمیدانید چقدر کشته دادند، چه رسد به افراد عادی! وقتی شماها اصلاً ندانید که هفتاد یا هشتاد میلیون کشته شدند افرادی عادی هم یقیناً نمیدانند، اما 72 نفر در 1400 سال قبل شهید شدند هنوز هم که هنوز است شرق و غرب را اینها گرفتند، این معنای ماندن است!
اینها را هر چه خواستند نگه بدارند نشد و آنها را هر چه خواستند مستور بکنند نشد.
پانصد سال «بنیالعباس» با قبر مطهر حضرت جنگیدند نشد، اموی جنگید، مروانی جنگید، پنج قرن «بنیالعباس» جنگید نشد، هشتاد میلیون را در همین قرن کشتند!
پرسش: موارد نسخ را می شود پیدا کرد، الان خلفای سه گانه ...
پاسخ: آنها هم در پناه قرآن و عترت هستند، آنها هم به نام دین هستند و اگر به نام دین نبود نمیماندند.
اینها هم در پناه غدیر، سقیفه را نگه داشتند؛ اینها هم در پناه اهل بیت، این را نگه داشتند؛ اینها به برکت غدیر و به عنوان خلیفه نام خودشان را حفظ کردند؛ اینها اگر وجود مبارک پیغمبر نبود، مسئله خلافت و امامت نبود نمیماندند، اینها به برکت آنها ماندند.
غرض این است که اینها خیال میکنند که میمانند (یعنی سلاطین و طاغیان)، در حالی که همه اینها رخت برمی بندند.
فرمود هیچ کدام از اینها نمیمانند ...
پی نوشت ها:
1. سوره مومنون، آیه44
2. سوره یونس، آیه24
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره مبارکه «ص»، آیات 1 الی 8
کلمات کلیدی:
مرحوم کلینی در جلد هشت کافی دارد در هنگام تبعید اباذر(رضوان الله علیه) به ربذه، خلیفه وقت دستور داد کسی او را بدرقه نکند؛ ولی حضرت امیر و فرزندانشان اعتنا نکردند و تا مرز وداع، اباذر را بدرقه کردند.
هرکدام از این بزرگواران ـ وجود مبارک حضرت امیر، امام حسن، امام حسین(علیهم السلام و علیهم الصلاة) ـ فرمایشاتی فرمودند، چند نفری هم که خدمتشان بودند هم حرف زدند و او را تسلیت و دلداری میدادند که خدا هست و صابر باش.
این[اباذر] در پاسخ به وجود مبارک حضرت امیر عرض کرد که من معتقدم و باورم این است که اگر تمام روی زمین مثل مِس شود که علفی سبز نشود و هیچ قطره بارانی از آسمان نبارد، خدا میتواند بنده خود را روزی بدهد (*)؛ این توحید محض است!
اباذر معصوم نیست، حرفش حجّت نیست؛ ولی این حرف را در پیشگاه سه معصوم گفت که میشود حجّت.
مرحوم کلینی که این را در جلد هشت کافی نقل کرد، نه برای اینکه حرف ابیذر است، [بلکه] برای اینکه در پیشگاه سه معصوم است و تقریر شده است؛ حضرت امیر دیگر نفرمود این اغراق است!
اگر ملت ما اینطور اباذری فکر کند، تحریم هیچ اثری ندارد!
بالأخره ما در پناه قرآن و عترت هستیم، این حرفها را باور کردیم، لکن به این شرط که اختلاس در ما نباشد، کذب نباشد، دروغ نباشد، بازی نباشد.
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره صافات، آیات 143 الی 160
پی نوشت ها:
*- الکافی(ط ـ اسلامی)، ج8، ص208
مطالب مرتبط قبلی:
1-مبادا کسی در این تحریمها بلرزد!
2- هراس از تحریم،جفا به قرآن کریم!
کلمات کلیدی:
شعارِ رسمی مستضعفانِ امروز: «اطلبوا العلم ولو بِقُم»
الآن هم شما میبینید در بین این هفت میلیارد بشر اسم پنج شش نفر مطرح هست که نوح هست و ابراهیم هست و موسی هست و عیسی هست و وجود مبارک پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام)؛ اینها هستند که جهان را میگردانند.
هر جا سخن از عبادت و حق و تمدّن است همین پنج شش نفر هستند که دارند عالَم را اداره میکنند.
فرمود اینها پیروزند و اینها ماندنی هستند، لکن درباره دیگران که اصلاً لفظی نیست، فرمود: «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادیثَ»(1)؛ ما اینها را دفن کردیم. ادامه مطلب... کلمات کلیدی:
زنها، خواهرها و دخترها باید واقعاً عظمت مقام مادری را بدانند.
مکرّر خدای سبحان از عظمت خلقت یاد کرد فرمود «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ»(1) و بعد هم فرمود «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»(2)
این را کجا انجام داد؟ آیا این نظیر سلولهای بنیادی است که در شیشه یا در ظرف خاصّی که ادراک ندارد خدا «أَحْسَنُ الْخالِقینَ» میشود «فَتَبارَکَ اللَّهُ» میگوید؟! ... یا در حوزه نفسِ مادری این کار را میکند؟!
چنین است؛ منتها زن علمِ به علم ندارد، اما اگر صدیقه کبرا باشد میداند که دارد چه کار میکند؛ فرق آن حضرت با دیگران در این مطلب است.
اینکه از نشئهای، حقیقتی را در مجرای فیض خالقیّت خودش به نام مادر به کودک میدهد، اگر مادری مثل زهرا(سلام الله علیها) باشد میداند که اینجا چه خبر است؛ این نظیر سلول های بنیادی نیست که در شیشه یا غیر شیشه، نطفه یا غیر نطفه، آن گوشت بدن یا پوست بدن را جمع کنند، به صورت حیوان در بیاید و آن شیشه نفهمد که چه خبر است.
همه شئونی که در کودک انجام میگیرد، نفسِ مادر متوجه آن است؛ منتها علمِ به علم ندارد. ادامه مطلب... کلمات کلیدی:
ما در شبانهروز در نماز عرض میکنیم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ * صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» که این را شب و روز از ذات اقدس الهی میخواهیم.
حالا راه «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» چیست؟ میگوییم «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ».
«مُنعم علیه» چه کسانی هستند؟ آن را مشخص کرد؛ راهشان هم چیست؟ ... آن را در سوره «نساء» فرمود «مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ» یا خدا یا رسولِ او «فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً» که اینها «منعم علیهم» هستند.
ما شبانهروز در نمازها عرض میکنیم خدایا! راه موسای کلیم، راه عیسای مسیح، راه ابراهیم خلیل، راه نوح (علیهم السلام) را به ما نشان بده!، «صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» این خواسته شب و روز ماست.
راه اینها چیست؟ راه اینها را قرآن کریم مشخص کرد؛ وجود مبارک موسای کلیم گفت «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ»؛ خدایا به شکرانه نعمتِ توحید و دینی که به من دادی، من پشتوانه و پشتیبان ظالم نخواهم بود؛ این راه ماست ...
خدایا من نه خودم اهل جُرمم، نه برای مجرمین توصیه میکنم که فلان مجرم، فلان گنهکار، فلان تبهکار کاری کرده بخواهم او را از کیفر برهانم، من این کار را نمیکنم؛ من از اسرائیل حمایت نمیکنم، من از فلان شخص و فلان گروه حمایت نمیکنم، من اینطور هستم؛ این حرف موسای کلیم است.
این آیه نورانی، خط مشی موسی را نشان میدهد(رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ).
این خاصیّت نعمت الهی و راه الهی است که می فرماید خدایا من هرگز از گناهکار حمایت نمیکنم؛ ما شبانهروز همین را از خدا میخواهیم.
اگر چنین باشد دیگر مجرم در کشور حاشیه امنی نخواهد داشت؛ اگر او کسی نداشته باشد، یک قاضی نداشته باشد که قانونتراش و قانوندرستکن باشد، که او را با کمک وکیلی که آشنای با قانونسازی و حقوقسازی است نجات دهد، او دیگر حاشیه امنی ندارد.
این نماز ماست که در همه شبانهروز به خدا عرض میکنیم خدایا! راه «منعم علیه» را از تو میخواهیم، و «منعم علیه» را هم که خدا مشخص کرد و فرمود چه کسانی هستند ... خدایا ما از مجرم حمایت نمیکنیم.
ملّتی که از مجرم حمایت نکند، آمر به معروف و ناهی از منکر امنیّت دارد و در صورت حمایت نکردن از مجرم آن کسی که آمر به معروف و ناهی از منکر را شهید میکند، واقعاً دیگر امنیت نخواهد داشت ...
بنابراین این صراط مستقیمی که ذات اقدس الهی به همه انبیا داد و به وجود مبارک موسی و هارون داد، نشانه آن هم مشخص است؛ کسانی راهیِ صراط مستقیم هستند که نه اهل جُرم باشند و نه از مجرم حمایت کنند که در این صورت این کشور، کشور وجود مبارک ولیّ عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میشود.
آن وقت «وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ * وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ» کسانی که راهیان این راه هستند برکت دارند.
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره صافات، آیات 112 الی 122
مطالب مرتبط قبلی:
1-نماز یعنی یاری نکردن مجرمین!
2- به داد مظلوم برسید، چه برادرتان باشد و چه برادرتان نباشد!
کلمات کلیدی:
اگر در غرب بعضیها بر این باور باطل هستند که ایمان در مقابل علم است، برای آن است که آنها علم را همان حسّی و تجربه حسّی میدانند و چون غیب و خدا و قیامت و اینها نظیر موجودات مادی، نه با چشم مسلّح و نه با چشم بیسلاح دیده نمیشوند، میگویند اینها علمی نیست.
چون علم را در حس و تجربه حسّی منحصر میکنند؛ این همان تفکّر خام اسرائیلی است که گفتند «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً» یا «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً»
اگر کفِ سواد یعنی معرفت حسّی و تجربه حسّی معیار باشد، معارف الهی حسّی نیست و اما اگر علم(یعنی به معنای واقعی علم که کَفِ آن تجربه حسّی است و حتی تجربه حسّی هم اگر بخواهد علمی شود باید به تجرید تکیه کند) اگر ما این معنا را توسعه دادیم، یقیناً ایمان با علم مطابق است.
سرّ اینکه تجربه حسّی بدون تجرید عقلی هیچ پایه علمی ندارد، این است که مثلاً دارویی را برای شهری در ده مورد، صد مورد، هزار مورد آزمایش کردند و دیدند که این دارو برای فلان درد خوب است؛ تا اینجا که حس و تجربه حسّی است، برای اینها طمأنینهآور است، اما همین دارو را برای پنج قارّه تصویب میکنند، یک؛ برای این زمان و زمانهای آینده تصویب میکنند، دو.
نه پنج قارّه را و نه آینده را اینها آزمودند و حرف اینها هم حرفی درست و علمی است؛ یعنی یک داروشناس و داروساز وقتی چندین مورد تجربه کرده است و دید جواب کافی داد، میگوید این برای پنج قارّه خوب است و برای آینده هم خوب است که حرف صحیحی هم است؛ اما نمیداند که پشتوانه تجربه حسّی او یک برهان تجریدیِ عقلی است که از آن باخبر نیست.
از او اگر سؤال کنید که شما فقط همین شهر خودتان را آزمایش کردید، کشورهای دیگر را که آزمایش نکردید چطور؟ این زمان را آزمودید، أزمنه بعدی را که نیازمودید چطور؟ وقتی این سؤال را کردید، یک جواب محقّقانه عالمانه میدهد ولی از آن خبر ندارد ...
یعنی یک قیاس تجریدیِ عقلی غیبی، پشتوانه این تجربه حسّی است ... پشتوانه حجیّت همه تجربههای حسّی این قیاس استثنایی است که تجریدی عقلی است.
یعنی اگر این اتفاقی بود و ربط ضروری بین این بیماری و آن درمان نبود و خصوصیّت این مکان دخالت میداشت، دائمی نبود، ما یک مورد، دو مورد یا ده مورد انجام میدادیم؛ اما وقتی هزار مورد که جواب مثبت گرفتیم، معلوم میشود که سنها، جنسیّتها و مانند اینها دخیل نیست.
انسان از آن جهت که انسان است اگر به این بیماری مبتلا شود، فلان دارو برایش خوب است؛ این را عقل تجریدی میگوید، این را که شما تجربه نکردید! اگر این را بردارند، یعنی قیاس استثنایی را بردارند، دستتان خالی است.
شما همان هزار مورد را تجربه کردید و نسبت به همان هزار مورد میتوانید فتوا دهید؛ بنابراین تکیهگاه علوم تجربی آن تجرید عقلی است.
اگر اینها آن معنا را باور میکردند که بدون تجرید عقلی هرگز تجربه حسّی کارآیی نداشت، نمیگفتند که ایمان با علم هماهنگ نیست.
بله، اگر علم یعنی همان که اسرائیلیها میگفتند(لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً)، ایمان با این هماهنگ نیست(أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً) ... برای اینکه آن غیب است و غیب با چشم دیده نمیشود.
ولی اگر درست معیارهای معرفتشناسی را بررسی میکردند، یقیناً ایمان با علم هماهنگ بود.
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره صافات، آیات 112 الی 122
مطالب مرتبط قبلی:
2- علوم تجربی به مثابه حمار طاحونه
کلمات کلیدی:
آنچه وجود مبارک حضرت ابراهیم دید همین بود که «إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» و همین هم واقع شده.
پرسش: مگر شرع قائل به حُسن و قبح عقلی نیست؟
پاسخ: بله.
پرسش: چطور امر خداوند بر یک امر قبیحی جاری شده است؟
پاسخ: ما خلاف کنیم قبیح است؛ درباره مالِ خودمان حق نداریم که بگذاریم بیراهه کسی بیاید و از ما بگیرد ...
بسیاری از ماها اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم؛ ما خیال میکنیم خدا هم ـ معاذ الله ـ مثل یکی از افراد دیگر است، کسی حق ندارد در مال و جان ما بدون اذن ما تصرف کند که این صحیح است، برای اینکه ما مالک جان و مال هستیم(النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِم)
این نسبت به قانونی است که خدا جعل کرده و عقل هم پذیرفته است، اما نسبت به ذات اقدس الهی ما واقعاً مالک هستیم یا امین می باشیم؟ ...
اگر کسی اسلامی حرف بزند و قارونی فکر کند که بگوید من خودم چندین سال زحمت کشیدم و مالک هستم، معلوم میشود که مشکل جدّی دارد.
ما در برابر دیگران بله مالک هستیم و کسی حق ندارد که در جان و مال ما تصرف کند، چه اینکه ما حق نداریم در جان و مال کسی تصرّف کنیم؛ اما ذات اقدس الهی حق ندارد در جان و مال ما تصرّف کند؟
اینها برای اوست، عطایای اوست؛ لذا در امور کسبی و اقتصاد فرمود «لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ»، هر کسی که کسب کرد برای اوست، اما درباره انفاق الهی فرمود «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذی آتاکُمْ» این برای اوست و برای شما نیست.
ما اگر واقعاً باور کردیم که موحّدیم، باور کنیم که امین هستیم؛ صاحب مال گفت مال را بدهید، باید بگوییم چَشم.
در برابر خدا اگر کسی بگوید من نمیدهم این قبیح است.
در قتل نفس، این همه انتحارها، این همه عزیزان ما که رفتند در میدان مین شربت شهادت نوشیدند؛ مثل گردان عاشورای آذربایجان شرقی اینها هم همینطور بودند، اینها امین بودند؛ دستور اسلامی این است که شما بروید این مینها را خنثی کنید، اینها هم با استقبال رفتند و این امانت را اهدا کردند.
این خودکشی نیست، این انتحار محرّم نیست؛ اگر کسی خودکشی کرد معصیت کرد ...
با اینکه این همه اصرارِ قرآن کریم بر وصیّت است [امّا] اگر کسی قرصهای سمّی خورده که مُهلک است، بعد از اینکه این قرصها را خورده شروع کرده به نوشتن وصیّتنامه، آن تکّه کاغذپاره ای بیشتر نیست و چنین کسی وصیت او هم ارزش ندارد.
اگر کسی باور کرده که جان و مال ما برای خداست، میگوید او دستور داد و من هم آن را تسلیم میکنم.
بنابراین نسبت به دیگری کسی حق ندارد؛ لذا وجود مبارک حضرت ابراهیم با پسرش مشورت کرد «فَانْظُرْ ما ذا تَری»
مطلب مرتبط قبلی: فرق «قتلِ نفس» با «جهاد در راه خدا»
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره صافات، آیات 99 الی 113
کلمات کلیدی:
اصلِ قتل(یعنی کسی بخواهد دیگری را بکُشد)، ظلم است و قبیح؛ چه اینکه خودِ انسان [نیز] اگر بخواهد خودش را بکُشد، ظلم است و قبیح؛ [لذا] خودکشی هم حرام است.
سرّش آن است که مقدار سلطه ما بر بدن محدود است، ما «بالقول المطلق» مالک خودمان نیستیم؛ چه اینکه «بالقول المطلق» مالک مالمان هم نیستیم.
خدای سبحان که ما را مالک مال قرار داد، قلمرویی را برای سلطه ما قرار داد؛ این «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَی أَمْوَالِهِم»(*) محدود است.
خدا این مال را در اختیار انسان قرار داد و او را مالک این مال قرار داد و حوزه سلطنت او را هم مشخص کرد؛ لذا اسراف حرام است، صَرف مال در کار حرام، حرام است؛ این را شارع اجازه نداد.
بدن ما هم اینچنین است. این بدن ما درست است که در اختیار ماست، اما اینچنین نیست که ما بتوانیم به آن آسیب برسانیم ...
و از اینکه قرآن کریم در بعضی از موارد دارد اینها به خودشان ستم کردند، معلوم میشود که ما امین هستیم نه مالک، اگر مالک باشیم تصرّفِ مالک در مملوک که ظلم نیست.
اینکه فرمود اینها به خودشان ستم کردند، معلوم میشود ما امین هستیم و این امانت را باید حفظ کنیم و تحویل صاحب آن دهیم.
اگر بیش از آن اندازهای که خدای سبحان به ما دستور داد در حوزه بدن عمل کنیم، ظلم کرده ایم؛ لذا انتحار میشود مُحرَّم، لکن اگر کسی که مالک اصلی است دستور جهاد دهد یا دستور دهد که در «لیلة المبیت» در جایی بخواب که چهل شمشیردار مُسلّح میخواهند تو را قطعه قطعه کنند، این کار میشود واجب یا مستحب و مانند آن، برای اینکه مالک اصلی دستور داد.
اگر مالک اصلی دستور دهد، انسان انجام ندهد خلاف شرع میشود.
بنابراین جهاد رفتن، جهاد کردن، در جریان «لیلة المبیت» یا در جریان «فَانْظُرْ ما ذا تَری» که بگوید «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»، همه اینها طبق دستورهای الهی است که کار «حَسَن» است و اگر بر خلاف عمل شود، میشود قبیح.
پس اینچنین نیست که قتل نفس چون بد است، جریان کار حضرت ابراهیم یا قبول حضرت اسماعیل(سلام الله علیهما) زیر سؤال برود.
ظلم آن است که انسان از حد تجاوز کند و اگر ثابت شد که هویّت انسان، مِلک ذات اقدس الهی است و دستور الهی باید اجرا شود، ترک این دستور خلاف شرع و خلاف عقل است.
پی نوشت:
*- نهج الحق، ص494/بحارالانوار،ج2، ص272
مطلب مرتبط قبلی: رؤیای ابراهیم و حرمت قتل فرزند
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره صافات، آیات 101 الی 113
کلمات کلیدی:
بعضی از کسانی که به اصطلاح اهل معرفت هستند میگویند که وجود مبارک حضرت ابراهیم خواب دید ولی خواب خود را باید تأویل میبرد و تعبیر میکرد، ولی نکرد ... آنچه را دید شروع کرد به عمل کردن، بعد در موقع عمل متوجه شد که باید تعبیر میکرد؛ این «کَبش»(گوسفند شاخ دار، قوچ) را به صورت اسماعیل دید و خیال کرد که اسماعیل را باید ذبح کند.
این تعبیر بسیار تعبیر تند و ناروایی است، گرچه اینها جزء بزرگان هستند ... این سخن به نظر ما باطل است ...
رؤیا گاهی تعبیر میخواهد و گاهی تعبیر نمیخواهد ... رؤیای صادقه وجود مبارک ابراهیم خلیل هم تعبیر نمیخواست و آن متن رؤیا بود، به دلیل اینکه خدا میفرماید من شما را امتحان کردم ...
در «ذَبح» گوسفند که دیگر آزمون یکی از انبیای بزرگ و اولوالعزم مطرح نبود؛ ولی خدا میفرماید ما شما را امتحان کردیم، بَلاء مُبین است؛ خوب امتحان کردیم و شما از عهده امتحان خوب برآمدید، پس معلوم میشود آنچه را دید «ذَبح» خود وجود مبارک اسماعیل بود، وگرنه چه امتحانی دارد؟ ...
پرسش: حرمت قتل فرزند چه می شود؟
پاسخ: این را شریعت گفته است؛ صاحب نفس، ذات اقدس الهی است؛ او که دستور میدهد شما بروید در میدان جبهه، روی میدان مین بروید و این همه کشتار را تحمّل کنید، چون صاحبش اوست.
ما در برابر دیگران مالک هستیم نه در برابر «الله»!، گفت روی مین بروید میگوییم چَشم.
در این دفاع مقدّس گروهی که تقریباً برابر صدام جزء مظلومترین گروه بودند و جزء پاکترین شهدای ما بودند، همین گروه عاشورای آذربایجان شرقی بودند که من به سنگر اینها رفته بودم و دیدم اینها هیچ کاری ندارند جز خنثی کردن مین؛ بسیاری از آنها آشنای به این کار هم نبودند.
آن کسی که اسلحه دست اوست چهار نفر را میکُشد و چهارتا تیر هم میخورد، اما این عزیزان هیچ کاری نداشتند و فقط خنثی کردن مین کار اینها بود که بسیاری از اینها هم تکهتکه و شهید میشدند.
دین میگوید جان شما در برابر شما در اختیار شماست، اما در برابر ذات اقدس الهی مِلک خداست؛ وقتی خدا دستور دهد باید روی مین بروید، این عزیزان هم میگویند چشم! همه ما هم باید بگوییم چَشم.
غرض آن است که قتل نفس در برابر ذات اقدس الهی، تسلیم محض شدن است.
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره صافات، آیات 99 الی 113
کلمات کلیدی: