«اگر دل ز یاد تو غافل نشیند/خدنگ بلا بر دلِ دل نشیند»
در درون دل ما هم که او حضور دارد و افسار ما هم که به دست اوست، «فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ» اما معذلک ما غافل هستیم ...
الآن ما غرق در توحیدیم، جای خالی نیست؛ اما ما هیچجا او را نمیبینیم، این است که بد کسی را میخواهیم و این خاطراتی که در قلب ما هست از همینجاست؛ خدای ناکرده بد کسی را میخواهیم، عیب کسی را میخواهیم، نقص کسی را میخواهیم، خودمان را میخواهیم که جلو بیفتیم، همه اینها بر خلاف رضای اوست.
اینکه میخواهیم جلو بیفتیم و دیگری عقب بیفتد، ما مطرح شویم و دیگری مطرح نشود این نشانه ندیدن اوست، چون او برای ما جای خالی نگذاشت؛ همه جا گفت من هستم، این «مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» که میگوید هر جا باشی من هستم «أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» ...
??پرسش: این ظلمات شدید از کجا پیدا میشود؟
پاسخ: همان گناه، این « رِیْن » در تعبیرات قرآن کریم هست «کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ».
«رِیْن» یعنی چرک، بد گفتن، بد خواستن، غیبت کردن، تهمت زدن، «حُبُ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ»، من باید بالا بنشینم و مانند آن واقعاً چرک است، واقعاً غبار است.
اینکه قرآن کریم فرمود «کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ»، «رِیْن» یعنی چرک، خدا به ما آینه شفاف داد و آینه نشان میدهد.
منتها ما دو کار کردیم: ... یا این آینه را غبارآلود کردیم و نگذاشتیم که حق در آن منعکس شود یا نه، این غبار را روی آینه روا نداشتیم، اما این آینه را به جای اینکه به طرف شمس و قمر داشته باشیم، بُردیم در باغوحش نزد گرگ و گراز!
این آینهای که آدم برود در باغ وحش و تماشا کند، به طرف این گرگ و گراز بگیرد، این گرگ و گراز را نشان میدهد، جای دیگر را که نشان نمیدهد.
انبیا آمدند به ما گفتند این آینه را به طرف شمس و قمر نگه بدار، بالا نگه بدار تا آن آفتاب و نور در آن بتابد، چرا باغ وحش میروی که گرگ را به شما نشان بدهد؟! ...
او که به ما این فطرت را داد واقعاً آینه داد، این شفاف است؛ منتها حالا ما باید بدانیم که به کدام طرف نگه بداریم، هم سعی کنیم که غبارآلود نشود ...
اگر «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» هست، هیچ ارزشی ندارد که حالا من جلو بیفتم یا او جلو بیفتد یا ـ خدای ناکرده ـ بد کسی را بخواهیم! ...
این دعاهای نورانی ماه مبارک رمضان «اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ» این «کُلَّ»؛ یعنی همین که کسی بد کسی را نخواهد، مگر همه مسلمان هستند؟ مگر همه شیعه هستند؟ «اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ» همین است.
آن سِعه صدر، آن عظمت و آن جلالی که اهل بیت به ما آموختند این باعث میشود حداقل درون ما غبارآلود نشود(یک)؛ بعد بدانیم آینه را به کدام طرف نگه بداریم(دو).
فرمود هر کدام شما ملکوتی دارید، اینچنین نیست که ما بیملکوت باشیم؛ فرمود ملکوت دارید(یک)؛ ملکوت شما به دست خداست(دو).
از این بهتر و شیرینتر؟! «فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ»
«غفر الله لنا و لکم و الحمد لله ربّ العالمین»
جلسه پایانی درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره یس، آیات 77 الی آخر
کلمات کلیدی:
اینها خیال میکنند با حس و تجربه حسّی میتوان معارف الهی را درک کرد.
اگر کسی منکر معارف تجریدی باشد و ایمان به غیب نداشته باشد، آن راه تجربه حسی او هم مشکل جدّی دارد؛ چون هر تجربه حسی به یک تجرید عقلی تکیه کرده است.
اگر تجرید عقلی و ایمان به غیب نباشد، اگر کسی قائل به تجربه حسّی هم باشد دستش خالی است.
الآن پزشکی که صد مورد یا هزار مورد در شهر خودش آزمایش کرده که برای درمان فلان بیماری فلان دارو خوب است، این دستور میدهد، نسخه میدهد و مراکز علمی جهان هم میپذیرند که برای درمان فلان بیماری چه مشرق، چه مغرب، چه این زمان و چه زمان دیگر این دارو خوب است؛ در حالی که این هزار مورد در شهر خودش آزمایش کرده، شهرهای دیگر را که آزمایش نکرده و عصر و مصر دیگر را که آزمایش نکرده است.
این عقلِ تجریدی است که یک مطلب غیبی را پشتوانه این امر حسی و تجربه حسی قرار میدهد و آن قیاس این است که اگر اتفاق بود، اگر نظم ضروری بین این دارو و آن بیماری نبود، هرگز شفا حاصل نمیشد.
این را که کسی تجربه نکرده و این را که ندید؛ این را با عقل تجریدی فهمید که اگر نظم ضروری بین این دارو و درمان آن بیماری نبود، اتفاقی بود که یک مورد، دو مورد، ده مورد بود، نه هزار مورد.
ما درباره پیر، جوان، زن، مرد، شهری، روستایی، درسخوانده، درسنخوانده آزمایش کردیم دیدیم این دارو جواب میدهد؛ این مطلب علمی را آن پزشک تجربه کرده یا با تجرید دریافت میکند؟
پشتوانه هر معرفت تجربی، یک بحث عقلی تجریدی است که این غیب است و این ایمان به غیب میخواهد.
اگر معرفتشناسی غیبی و تجریدی بود، تجربه بها پیدا میکند و زنده میشود؛ اگر کسی آن را انکار کند، میگوییم شما این هزار مورد را در این شهر تجربه کردی، شهرهای دیگر چطور؟ عصرهای دیگر چطور؟ افراد دیگر چطور؟
لذا هیچ ممکن نیست تجربه سامان بپذیرد مگر به پشتوانه امر تجریدی.
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره یس، آیات 69 الی 79
کلمات کلیدی:
آیه 85 سوره مبارکه «حجر» این است «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ» ... جهان، پیچیده و پوشیده ی حق است و بطلان در آن نیست که هر کسی هر کاری انجام دهد.
کسی که خلق کرد، خداست و کسی که خالق است ... میگوید من این را هدفدار خلق کردم، پس باطل در کار نیست و اینچنین نیست که این عالم «منقطعالآخر» باشد و مرگ پوسیدن باشد.
مرگ از پوست به در آمدن است و تمام و کمال، برای بعد از مرگ است.
این معنا هم میتواند سینماگرها، هنرمندان، سرایندگان ما را، مجسمهسازها و هنرهای دستی را به اینها بها و جلال و جمال دهد که شما به این فکر باشید که نپوسید.
میبینید که یک بازیگر اگر اهل معنا نباشد وقتی دوران سالمندی او فرا رسید در خانه سالمندان سرگردان است، پوچ است و نمیداند به کجا میرود، برای اینکه چیزی در دست او نیست.
اما اگر همان بازیگر، اهل معنا میبود و سعی میکرد محتوای دینی را در قالب هنر ارائه کند، او در دوران سالمندی هم فرحان و خوشحال است، آینده خود را خوب را میبیند، اینطور نیست که پوچ و هیچ باشد، او منتظر آن روح و ریحان است.
فرق یک انسان مؤمن و غیر مؤمن گذشته از آن معارف الهی که در قیامت است، در همین دنیا هم روشن میشود.
این معانی را به برکت انقلاب اسلامی هنرمندان ما باید در آن ظروف پیاده کنند؛ یعنی اگر هنر هست، اگر شعر هست، میشود آن «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ» را و «ما یَنْبَغی لَهُ» را به صورت «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکْمَةً» در آورد ...
شما میبینید برخیها از گفتن کلمه دین پرهیز میکنند، خیال میکنند این کلمه ـ معاذ الله ـ باعث نقص اینهاست؛ در حالی که شرف این نظام، شرف مملکت و شرف ما به همان دین است.
اگر کسی بداند که ابدیّت با آن زیبایی به انتظار ماست، برای آن پر میکشد.
خدا عاقلتر از علیبنابیطالب(سلام الله علیه) بعد از پیغمبر -نه همتای او، نه بالاتر از او- خلق نکرده است؛ فرمود اگر قضا و قدر الهی نبود مؤمنان الهی یک لحظه حاضر نبودند در این گودال بمانند «وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»؛ هرگز یک لحظه حاضر نبودند در این دنیا بمانند، برای اینکه جمال و جلال الهی آنجاست.
عالمی است که هیچکس دروغ نمیگوید، هیچکس تهمت نمیزند، هیچکس بیراهه نمیرود، هیچکس راه کسی را نمیبندد و هر چه انسان آرزو کند آنجا هست و بیش از آرزوی انسان هم هست که فرمود «لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ»
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره یس، آیات 69 الی 79
کلمات کلیدی:
مراحل بازی دنیا
فرقی بین میدان های بازی فوتبال و سیاست نیست!
این چند لحظهای که ما در دنیا هستیم این را خدای سبحان چه در سوره مبارکه «حدید» چه در سایر سوَر به پنج قسم تقسیم کرد که «أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» که از اول تا آخر آن بازی و بازیگری میشود.
و در بخشی از آیات دیگر این پنج مرحله را به دو مرحله تقسیم کرد؛ یعنی دوران سالمندی که دوران تکاثر است که کسی میگوید من این مقدار اعتبار دارم، این مقدار نوه دارم، این مقدار فرزند دارم و این مقدار زمین دارم، این بخش تکاثر مانند بخش تفاخر میانسالی که من دارای این مقام و سِمت هستم و مانند بخش تَزیّنی که در دوران جوانی و بین جوانی و میانسالی است همه اینها را به لهو و لعب خلاصه کرده ...
هیچ فرقی نیست که کسی ببیند در فلان میدان بازی چه کسی در فوتبال برنده است یا در میدان وکالت و وزارت چه کسی برنده است؛ اگر کسی واقعاً هدفش خیر است دیگر تحاش و تنازع و امثال ذلک در کار نیست.
فرمود آن هم که به حسب ظاهر تفاخر است، بازگشت آن هم به لهو و لعب است ...
جلال و شکوه خلقت الهی در معاد است و آنجا اصلاً لهو نیست، آنجا اصلاً لعب نیست، آنجا تفاخر نیست، آنجا تکاثر نیست، صدر و ساقه آنجا کوثر است، قول جِدّ است، ادب هست، سلام هست، تحیّت هست، بزرگداشت یکدیگر هست و عالمی سرتاپا نور و لذّت است ...
ما چنین چیزی را در پیش داریم و این ابدیّت ماست با آن جلال و شکوه.
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره یس، آیات 69 الی 78
کلمات کلیدی:
خدا رحمت کند مرحوم بوعلی و این بزرگان در سیره خود نوشتند ما تعهّد کردیم قصه نخوانیم.
شما میدانید یک طلبه یا دانشجو وقتی محقّق میشود که هر سریالی را نگاه نکند، هر خیالبافی را نخواند.
ذهن خیالباف، خیالباف در میآید و محقّق در نمیآید. مگر ذهن ما ظرفیّت چقدر مطالب را دارد؟
خیالات را، اوهام را وقتی وارد کردیم دیگر پُر میشود؛ اگر ذهن با خیالات و با اوهام و با تشبیه و تشبیب و اینها پُر شد دیگر ذهن برهانی نیست.
قصه خواندن اگر قصه انبیا باشد، قصه اولیا باشد، قصه ائمه(علیهم السلام» باشد «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» است نه «أحسن القِصص»؛ این مفرد است و جمع نیست ... اختصاصی به جریان حضرت یوسف ندارد، همه انبیا که خدای سبحان قصه آنها را نقل کرده است...
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» ... یعنی «قَصصاً احسن»؛ قصه آدم «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» است و قصه خاتم هم «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» است.
فرمود ما به بهترین روش، داستان میگوییم؛ حرفهای باطل، حرفهای وهمی، حرفهای خیالی، حرفهای شهوت و غضب در داستان ما نیست ...
داستانی است حق، صِدق، خیر و دارای مصلحت که هیچ باطلی در آن نیست؛ آن وقت اینگونه از قصص را اگر انسان بخواند ذهن برهانی میشود.
لذا فرمود ما شعر یادش ندادیم؛ چون شعر خیالانگیز است، قضیه است، تصدیق که نیست و سواد نیست؛ اگر شما محتوای خوب به این وزن دادید این هنر را آبرومند کردید.
هنر، علمی است مربوط به کار بشر؛ یک وقت است هنر خلقت است که انسان زیباشناسی دارد، ظرافتِ خلقت را تحسین میکند، این هنر به معنای کار انسان نیست، این علم است نه صنعت.
یک وقت هنر در این است که ما چگونه بخوانیم، چگونه بنوازیم و چگونه بنویسیم که این در فعل انسان است؛ این میتواند حلال باشد و میتواند حرام، میتواند خوب باشد و میتواند بد.
اما آن هنر که مربوط به خلقت است، نظم عالَم را، زیبایی عالم را، ظرافت عالم را میشناسد این «فعل الله» است و این دیگر نمیتواند حلال نباشد؛ این فقط حلال است و خیر است و طیّب و طاهر است و علم دینی است.
اما این هنری که محل بحث است صنعتشناسی است نه خلقتشناسی.
فراز پایانی درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره یس، آیات 65 الی 76
کلمات کلیدی:
عبادت همان اطاعت است؛ این بیان نورانی امام جواد(سلام الله علیه) روایت قابل تامّلی است که «مَنْ أَصْغَی إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیسَ»(*)
فرمود هر کسی کتاب کسی را میخواند، حرف کسی را گوش میدهد، مقاله کسی را میخواند، روزنامه کسی را میخواند که بخواهد به او اعتماد کند - یک وقت است میخواهد ببیند او چه میگوید که آن حرف دیگری است- اما دلداده کتاب کسی باشد، سخن کسی، نوشته کسی، گفته کسی، رفتار کسی باشد این را میگویند «اِصغاء» ... یعنی «أطاعه»[که اگر آن حرف و نوشته از خدا و منطق خدایی حکایت کند، شنونده و خواننده خدا را عبادت کرده و اگر از شیطان و منطق شیطانی حکایت کند، پس شیطان را عبادت کرده].
اینجا هم که فرمود «لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»، یعنی «لا تطیعه»؛ چرا؟ برای اینکه عدوّ مبین است، یک دشمن آشکار است و یک دشمن سوگند یاد کردهای است.
پی نوشت:
*- مستدرک الوسائل، ج17، ص308
درس تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی/سوره یس، آیات 55 الی 65
کلمات کلیدی: